Kowli - کولی
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبردهشب مانده است و با شب تاریکی فشرده
کولی کنار آتش رقص شبانهات کو؟شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردیچشمان مهربانش یک قطره ناسترده
میرفت گرد راهش از دود آه تیرهنیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده
سودای همرهی را گیسو به باد دادیرفت آن سوار با خود یک تار مو نبرده