Mahtaab (مهتاب)
جوونی هم بهاری بود و بگذشت، و بگذشتبا ما یک اعتباری بود و بگذشت، و بگذشتمیون ما و تو یک لطفی بود، لطفی بودکه آن هم نوبهاری بود و بگذشت، و بگذشتکه آن هم نوبهاری بود و بگذشت، و بگذشت
شب مهتاب و ابر پاره پارهشراب ناب و می در پیالهرفیقان قدر یکدیگر بدونینخدا کی میدهد عمر دوبارهخدا کی میدهد عمر دوباره
خدایا تاب رنجوری ندارم، ندارمز یارم طاقت دوری ندارم، ندارمندانم این سفر کی میرسه سفرکه دیگر طاقت دوری ندارمکه دیگر طاقت دوری ندارم، ندارم
که دیگر طاقت دوری ندارم، ندارمشب مهتاب و ابر پاره پارهشراب ناب و می در پیالهرفیقان قدر یکدیگر بدانیدخدا کی میدهد عمر دوبارهخدا کی میدهد عمر دوباره
که دیگر طاقت دوری ندارم، ندارمز یارم طاقت دوری ندارم...ندارمدیگر طاقت، دیگر طاقت، دیگر طاقت... دوری... ندارم