Sadrang
گر چشم من از صورت تو دور نباشددور از تو دلم خسته و رنجور نباشد
آن ديده چه آيد که به روي تو نيايد؟آن چشم چه بيند که در او نور نباشد؟
صد رنگ برانگيخت ز خون دل خسرونقش تو که در خامه شاپور نباشد
گر چشم من از صورت تو دور نباشد
مهجور شوم از تو و جز آه سحرگاهسوزنده کسی بر من مهجور نباشدسوزنده کسی بر من مهجور نباشدسوزنده کسی بر من مهجور نباشدسوزنده کسی بر من مهجور نباشد
گر چشم من از صورت تو دور نباشدگر چشم من از صورت تو دور نباشد
صد رنگ برانگيخت