hamoon(هامون)
نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیستتصور کن یه مرد رو با چشمای خیسنمی خوام نباید تو شعرم به تو جسارت کنمنباید حس عشق رو تعبیر به اسارت کنمشکسته میرم امشب بانو خدانگهدارتاگرچه میشکنه اون دل سبز و سپیدارتواسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بودولی تو پنجره باشه تموم دیوارتببخش منو اگه بوی زخم چرکینم وضجه های کبودم میشه موجب آزارتدیگه صدای گریه بی وقتم نمیشکنهسکوت سرد و پراز انبساط افکارتخیلی انتظار کشیدم که شاید بیای بازبرای بدرقم با اون لباس گلدارتو دلخوشم کنی با یه دروغ مصلحتیکه میشه شاید بازم بیام برای دیدارتولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بودصدای خاطراتمون که نکرد بیدارتمیگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمی نوشیبمونه این آخرین غزلم واسه افطارتشکسته میرم و خاطرات سبز توبه یادگار می برم امشب خدانگهدارت
بی سر و سامون رفیق بغض جادهبی همه چیز شد به جز این عشق ساده
هرچی لب تو دنیاست مجیز تو رو میگنتو که بی لب زاده شده بودی ستمگرهرچی دستِ تو حسرت دامن توئهتو آخرین جوابی واسه یه خواست بی ثمرتعبیر یه خوابی که تو ذهن خسته اساون آخرین در نجاتی که همیشه بسته استو یه تکرار خسته ای که فقط یک بارهوحدت اون دردهایی هستی که بیشمارهمن تو اسم تو تجزیه شدم بانوتجربه کن منو تو یه مرگی دوبارهشعری که خون تو حسرتت لخته میشهآخرین وارث نسل عشق اخته میشهمنو تو این هجرت غمگینم بدرقه کنتموم واژه ها رو تو ذهنت دغدغه کنبذار تکثیر نگاه تو بشم بانواسم حقیرمو رو زبونت لقلقه کنواسه کسی که خرابه عمری زیر آوارتآخرین جمله همینه خدانگهدارت
بی سرو سامون رفیق بغض جادهبی همه چیز شد به جز این عشق ساده