البارحة اكتملت أربع سنوات
البارحة اكتملت أربع سنواتقبل قليل لاحظت ذلكلقد تركت أشياء خلفيفي ذاك المنزلإلى جيهانغير
الصور ضائعةالعناوين تغيرتأصبحنا مستحيلين لبعضنا البعضحتى لو كنا على قيد الحياة
عندما كنتِ ذاهبةأطفئتُ الأنوارقيدت نفسي بالأغلالالبارحة اكتملت أربع سنوات
ما ظننت أنه لن ينتهي أبداكان أول شي لينتهييعني أنني خسرتكوكانك ضعت من يدي
كم كنت أريد!!كم مرة تنازلت !!لأصبح شيئا ما..في حياتكِ
کل دیروز دقیقا چهار سال گذشته شده
کل دیروز دقیقا چهار سال گذشته شدهمن فقط اینو فهمیدممن همه چیو ول کردمتو اون خونهتو جهانگیر(اسم شهر)
کل عکسها گم شده انآدرسها عوض شده اندیگه غیر ممکن شدهحتی وقتی که هنوز زنده هستیم...
وقتی داشتی می رفتی،من چراغها رو خاموش کردمزنجیرها رو به خودم بستمدقیقا کل دیروز شده چهار سال گذشته
چیزی که فکر می کردم هیچ وقت تموم نمیشهاولین چیزی بود که تموم شدکه یعنی من تورو از دست دادمبا دستهای خودم
چه قدر خواسته بودمچه جاهایی که ترک نکرده بودمتا یه چیزی بشمتو زندگی تو..