محتاج Mohtaj
امروز که محتاج توام جای تو خالیستفردا که می آیی به سراغم نفسی نیستبر من نفسی نیست، نفسی نیستدر خانه کسی نیست
نکن امروز را فردابیا با ما که فردایی نمی ماندکه از تقدیر و فال مادر این دنیا کسی چیزی نمی داند
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خوددیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیستمن در پی خویشم به تو بر می خورم امادر تو شده ام گم به من دسترسی نیست
نکن امروز را فردادلم افتاده زیر پابیا ای نازنین ای یاردلم را از زمین بردار
در این دنیای وانفساتویی تنها، منم تنهانکن امروز را فردابیا با ما، بیا با ما
امروز که محتاج توام جای تو خالیستفردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در این دنیای نا هموارکه می بارد به سر آواربه حال خود مرا نگذاررهایم کن از این تکرارآن کهنه درختم که تنم غرقه ی برف استحیثیت این باغ منمخار و خسی نیست