Tasnif ba Man Sanama (Mowlavi)
با من صنما دل یک دله کنگر سر ننهم آنگه گله کنمجنون شدهام از بهر خدازان زلف خوشت یک سلسله کنسی پاره به کف در چله شدیسی پاره منم ترک چله کنمجهول مرو با غول مروزنهار سفر با قافله کنای مطرب دل زان نغمه خوشاین مغز مرا پرمشغله کنای زهره و مه زان شعله رودو چشم مرا دو مشعله کنای موسی جان شبان شدهایبر طور برو ترک گله کننعلین ز دو پا بیرون کن و رودر دست طوی پا آبله کنتکیه گه تو حق شد نه عصاانداز عصا و آن را یله کنفرعون هوا چون شد حیواندر گردن او رو زنگله کن