Raha Kon
سپید بر تن کرده کوه و دمننباشد ردی بر زمینشهبانوی ملک بی کسباشد در این سرزمیندرونم آشفته چون غرش طوفاننشود مهار داند ___زبان برگیر مکن تغییرشه دختیمان تو خوب با تدبیرکنش زنجیر نهانش کننهان نشوبه این سوبه آن سورها کن خفته نیرورها کن به هر سوبه گردان از همه روبگویند هرچه میگویندبنما طغیانسرما بهره من نسازد مشکلیشگفتا کمی دوری آسان نماید کاردگر بیمه در مهجوری مدهد مرا آزارشناسم خود شوم پر شورز حد و حصر کنم عبوردگر زور و قانونی نیسترهایییییی___ از خود برهمهم سو شو با آسماننیرویت کن ???? ننما دگر فغانپا برجا بمان در اینجابنما طغیانچو برف و باد نیرویم غلطان و افتانشده روحم چون بلوری از یخ تابان___ننمایم رو به پس گذشته گذشتس___ همچو خورشید طلوع کنبه هر سو کو ___نداری ز پس نشانمانم در نور مهری ___بنما طغیاااااااانسرما بهر من نسازد مشکل