Do panjareh - دو پنجره
توی يک ديوار سنگي, دو تا پنجره اسيرندو تا خسته دو تا تنها, يكيشون تو يكيشون منديوار از سنگه سياهه, سنگ سرد و سخت خارازده قفل بي صدايي, به لباي خسته ي مانمي تونيم كه بجنبيم, زير سنگيني ديوارهمه ي عشق من و تو, قصه هست قصه ي ديوار
هميشه فاصله بوده, بين دستاي من و توبا همين تلخي گذشته, شب و روزاي من و توراه دوري بين ما نيست, اما باز اينم زيادهتنها پيوند من و تو, دست مهربون بادهما بايد اسير بمونيم, زنده هستيم تا اسيريمواسه ما رهايي مرگه, تا رها بشيم مي ميريم
كاشكي اين ديوار خراب شه, من و تو با هم بميريمتوي يك دنياي ديگه, دستاي همو بگيريمشايد اونجا توي دل ها, درد بيزاري نباشهميون پنجره هاشون, ديگه ديواري نباشه