koli - کولی
شب من پنجره ای بی فرداروز من قصه ی تنهایی هامانده بر خاک و اسیر ساحلماهی ام، ماهی دور از دریا
هیچکس با دل آواره ی منلحظه ای همدم و همراه نبودهیچ شهری به من سرگرداندر دروازه ی خود را نگشود
کولی ام، خسته و سرگردانمابر دلتنگ پر از بارانمکولی ام، خسته و سرگردانمابر دلتنگ پر از بارانم
پای من خسته از این رفتن بودقصه ام قصه ی دل کندن بوددل به هر کس که سپردم دیدمراهش افسوس جدا از من بود
صخره ویران نشود از بارانگریه هم عقده ی ما را نگشودآخر قصه ی من مثل همهگم شدن در نفس باد نبود
روح آواره ی من بعد از منکولی در به در صحراهاستمیرود بی خبر از آخر راههمچنان مثل همیشه تنهاست
کولی ام، خسته و سرگردانمابر دلتنگ پر از بارانمکولی ام، خسته و سرگردانمابر دلتنگ پر از بارانم