ranandegi dar masti رانندگی در مستی
من یه گلایولم که تو این سرزمین شوم
راهم به قبرو سنگ گرانیت میرسه
هر روز به قتل میرسمو شعر من فقط،
به انتشار شعله کبریت میرسه
دردم هزار ساله مثه درده حافظه،“ “ “نسلی که سر سپرده عصر حجر شده
به ساقیای ارمنیه پیر راضیه
وقتی که زندگی یه تاتر مزخرفه
تنها به جرعه های فراموشی دلخوشم
راسکول نیکف یه پیرزنو شقه کرده و من،
با اون تبر فرشته الهامو میکشم....
هی مست میکنم مثه یه بطری شراب
که وقتی پاش بیافته یه کوکتل مولوتوفه
یه مجرم فراری شدم که تو زندگیش
درگیر یه گریز بدون توقفه
فرقی نداره جادۀ چالوس و راه قم
من مستی ام که خوش داره رانندگی کنه
یه ماهی که تو آکواریوم زار میزنه
تا توی اشکهای خودش زندگی کنه
باید تلو تلو بخوری این زمونه رو
وقتی که مست نیستی به بن بست میرسی
تو مستی آدما دوباره مهربون میشن
حتی برادرای توی ایست بازرسی
میخندن و به دست تو دست بند میزنن
راهو برای بردن تو باز میکنن
تو دام مورچه ها به سلیمان بدل میشی
قالیچه ها بدون تو پرواز میکنن
این بار چندمه که به یه جرم مشترک
هشتادتا ضربه پشتتو هاشور میزنه؟
برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی،
تنها دل خودت برای تو شور میزنه...
یه گلایلیو تو این سرزمین شوم
راهت به قبرو سنگ گرانیت میرسه
هر روز به قتل میرسیو شعر تو فقط،
به انتشار شعله کبریت میرسه
هی مست میکنی مثه یه بطری شراب
که وقتی پاش بیافته یه کوکتل مولوتوفه
یه مجرم فراری شدی که تو زندگیش
درگیر یه گریز بدون توقفه
هی مست میکنی مثه یه بطری شراب
که وقتی پاش بیافته یه کوکتل مولوتوفهیه مجرم فراری شدی که تو زندگیشدرگیر یه گریز بدون توقفه