حضرت نان
حضرت نانحضرت نانحضرت نانکجاست بوی خوشتبریده شد به کجا برکت توچرا شدی چو محنت منکشیدم نه مگر زحمت توبه صبح بی پنیری به این اعصاب کیرینمازم را قضا کن سحر شاید تو سیریکجایی تا ببینی مرا در چاه خویشمبه ذره ذره مردن جدا از قوم و خویشمبساطم در خیابان شهید حضرت نانبه سگ دوهای ممتد به این پایان پایانکسی باید بیاید مرا در خود بمیردکسی که حق نان را دوباره پس بگیردبدرم پدرم بدرم پدرم بدرم پدرمبزنم به رگم که رها بشوی به زنی که تو مبتلا بشومبزنم بزنم بزنم بزنمبه تو حلقه شوم تو دعا بشوی به تو سجده کنم و خدا بشوم