kelase dars khali mandeh az to | کلاس درس خالی مانده از تو
(به بهانه روزدانشجو)
کلاس درس خالی مانده از تو
هوا بارانی است و فصل پاییزگلوی آسمان از بغض لبریز
به سجده آمده ابری که انگارشده از داغ تابستانه سرریز
هوای مدرسه، بوی الفباصدای زنگ اوّل محکم و تیز
جزای خندههای بیمجوّزو شادیها و تفریحات ناچیز
برای نوجوانیهای ما بودفرود خشم و تهمتهای یکریز
رسیده اوّل مهر و درونمپُر است از لحضههای خاطرانگیز
کلاسِ درسِ خالیمانده از تومن و گلهای پژمرده سر میز
هوا پاییزی و بارانیام مندرونِ خشم خود زندانیام من
چه فردایِ خوشی را خواب دیدیمتمام نقشهها بر آب دیدیم
چه دورانی! چه رویای عبوری!چه جُستنها بهدنبال ظهوری!
من و تو نسل بیپرواز بودیماسیرِ پنجههایِ باز بودیم
همان بازی که با تیغِ سرانگشتبه پیش چشمهای من تورا کشت
تمامِ آرزوها را فنا کرددودست دوستیمان را جدا کرد
تو جام شوکران را سرکشیدیبه ناگه از کنارم پرکشیدی
به دانهدانه اشکِ مادرانهبه آن اندیشههای جاودانه
به قطرهقطره خونِ عشق سوگندبه سوز سینههای مانده در بند
دلم صدپاره شد بر خاک افتادبه قلبم از غمت صد چاک افتاد
بگو آنجا که رفتی، شاد هستی؟در آنسوی حیات، آزاد هستی؟
«هوای نوجوانی» خاطرت هست؟هنوزم عشق میهن در سرت هست؟
بگو آنجا که رفتی هرزهای نیست؟تبر! تقدیر سرو و سبزهای نیست؟
کسی دزد شعورت نیست آنجا؟تجاوز به غرورت نیست آنجا؟
خبر از گورهای بینشان هست؟صدای ضجّههای مادران هست؟
بخوان همدرد من، همنسل و همراهبخوان شعر مرا با حسرت و آه
دوباره اوّل مهر است و پاییزگلوی آسمان از بغض لبریز
من و میزی که خالی مانده از توو گلهایی که پژمرده سر میز
هیلا صدیقی
27 آبان 1388