Man Mast
من مست و تو دیوانهما را که برد خانهصد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هوشیار نمی بینمهر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانهجانابه خرابات آ تاا لذت جان بینیجان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانهچون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ میشددر هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانهجان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانهمن مست و تو دیوانهما را که برد خانهصد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانهدر شهر یکی کس را هوشیار نمی بینمهر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانهجان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانهگفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جاننیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانهنیمیم ز آب وگل نیمیم لب دریانیمی همه دردانهای لولی بربطن زن تو مست تری یا منای پیش چو ن تو مستی افسون من افسانهچون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ میشدوز حسرت او مرده صد عاقل وفرزانه