یکی بود که یه روزی من دوست داشت حالا رفتهیکی نبو بدونه بی خبر اون کجا رفتههمه ی قصه این بود,چقدر اسون چقدر زودیکی قلبت رو برده, سرمون چی اوردهاز دست تو دلگیرماز قصه ی تو سیرمدیوونه شدمبی خونه شدماز دست تو می میرماین قصه ی ما دو تاستمی بینی چقدر کوتاستتقصیر تو اشک تو چشامدیوونه ی بی احساس
یکی بود که از امروز شده عکس تو اتاقمیکی نبود بدونه نمی یاد دیگه سراقمچقدر این قصه تلخه به خدا اشتباهتو چی کار کردی با این دلی که بی گناهه
كان هناك يوماً ما شخص يحبني لكنه رحل الانلا يوجد احد يعرف اين ذهب يومها بدون اي يخبر احداًكل الحكاية انها كم من السهل كم هو بسيطاحد ما يأخذ قلبك , انظر ماذا فعل بيانا محبط بسببهلقد سئمت من قصتي معكلقد اصبتني بالجنوناشعر بالضياعانا بسببك اشعر بأنني احتضرهذه قصتنا معاًانظر كم هي قصيرةبسببك هناك دموع على وجنتييا عديم الاحساس
هناك احداً ما لا يعني لي شيئاً بعد اليوم سوى صورة في غرفتيلم يكن هناك احد يعرف حالتي ليساعدنيكم ان هذه القصة مريرة , يا الهي انه خطئيماذا فعلت انت بقلبي البرئ هذا