Parishaan
مرا نه سر نه سامان آفریدندپریشانم پریشان آفریدندپریشان خاطر ان رفتند در خاکمرا از خاک ایشان آفریدند
عزیزم کی میآیی ، کی میآییندارم طاقت یک دم جدایی
خوشا آنان که سودای تو دارندکه سر پیوسته در پای تو دارند
به دل دارم تمنای کسانیکه اندر دل تمنای تو دارند
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچبه تخت پادشاهی عاقبت هیچگرت ملک سلیمان در نگین استدر آخر خاک راهی عاقبت هیچ