Chris de Burgh "The Head and the Heart" lyrics

Translation to:defaro

The Head and the Heart

Let us talk no more, let us go to sleepLet the rain fall on the window paneAnd fill the castle keepI am weary now, weary to my bonesWeary from the travellingAnd the endless country roadsThat brought us here tonight, for this weekendAnd a chance to work it outFor we cannot live together, and we cannot live apartIt's the classical dilemma between the head and the heart

She is sleeping now, softly in the nighAnd in my heart of darkness she has been the only lightI am lost in love, looking at her faceAnd still I hear the voice of reasonTelling me to chase these dreams awayOh here we go again, we're divided from the startFor we cannot live together, and we cannot live apartIt's the classical dilemma between the head and the heartThe head and the heart;

Now the dawn begins, and still I cannot sleepMy head is spinning round but now the way is clear to meThere is nothing left, nothing left to showThe jury and the judge will see, it's time to let her goNow hear the heartI believe that time will showShe will always be a part of my worldI don't want to see her goSo I plead my case to hear the heartAnd stay...

It's time to let her go - I don't want to let her go...It's time to let her go - I don't want to let her go...It's time to let her go - I don't want to let her go...It's time to let her go...

And in this classical dilemmaI find for - the heart.

عقل و عشق

بگذار بیش از این حرف نزنیم،بگذار بخوابیمبگذار بارن بر شیشه ی پنجره بباردو قلعه را پر نگه دارداکنون خسته ام،استخوانهایم خسته استخسته از سفرو جاده های بی پایان کشورکه امشب ما را به اینجا آوردند،برای این آخر هفتهو شانسی برای تدبیر کردنبرای ما(که)نمی توانیم با هم زندگی کنیم و نمی توانیم جدا زندگی کنیماین دوراهی سنتی(همیشگی)بین ذهن و قلب

او اکنون خوبیده،آرام در شبو در تاریکی قلب من او تنها نور استمن در عشق گم شدم،به چهره اش نگاه می کنمو هنو صدای عقل را می شنومبه من می گوید این رویاها را از خودت دور کنآه،اینجا دوباره می رویماز همان ابتدا ما جدا بودیمبرای ما(که)نمی توانیم با هم زندگی کنیم و نمی توانیم جدا زندگی کنیماین دوراهی سنتی(همیشگی)بین ذهن و قلبعقل و قلب

اکنون سپیده دم شروع شده،و هنوز نمی توانم بخوابمسرم گیج می رود اما راه برایم روشن شدهچیزی نمانده،چیزی برای نشان دادن نماندهقاضی و هیات منصفه خواهند دید،وقت آن است بگذارند او بروداکنون(صدای) قلبم را می شنومباور دارم که زمان نشان خواهد داداو همیشه بخشی از دنیای من خواهد بودنمی خواهم رفتنش را ببینمپس در خواست پرونده می کنم تا صدای قلبم را بشنودو بماند...وقت آن است که بگذاری برود،نمی خواهم بگذارم برودوقت آن است که بگذاری برود،نمی خواهم بگذارم برودوقت آن است که بگذاری برود،نمی خواهم بگذارم برودوقت آن است که بگذاری برود

و در این دوراهی همیشگیمن قلبم را انتخاب کردم

Here one can find the lyrics of the song The Head and the Heart by Chris de Burgh. Or The Head and the Heart poem lyrics. Chris de Burgh The Head and the Heart text.