آخرین زمان
یه آینه از لجن پر از چهره های طاعونی یه سر با چشای کنده شده تو دستایی خونیبدن ها بی سر و گردن و هق هق فواره شلاق داغ و چماق و بند و استفراغ خونییه ستاره آویزون به دار دوباره یه خورشید که خاموش میشه با حکمی آسمونیزنایی که آویزونن ازسینه هاشون به سقف مردایی با بیضه هایی بریده شده تو جوونیبوی حشیش و شیره پخش از حاشیه های شهرصدای ضجه زنجیر آدمای زندونیو رهبری که خطبه میخونه از دنیایی بهتر و مردمی خیره به آسمون با صورتایی استخونیکمرها خمیده رنگ صورتاشون پریده پدری گریونه کی سینه ی دخترشو دریده؟تموم محله های شهر جلجتا شدن مسیح در نام پدر آدما رو به صلیب کشیدهمیدون شهر پر از دست و پاهای بریده حاکم هر چی اوباش و جانی و قاتل و خریدهنفسا حبسه تو سینه از ترس شقه شدن کسی اینجا کسی رو جز جلاد آزاد ندیدهولی من خط بطلانم ببین زبون سرخ وسرم سبز و مث سرو و ببین تنم سفیدهببین معجونی از کوه و عقاب و آهن و سنگم این آخرین زمانه زمان آخرم رسیده
توی شهر ما قلبا رو دارنتوی شهر ما خنجر می کارن
تو وجودت نجس می کنه زمین و هوا رو صورتت سیاه میکنه تموم آینه ها روبکشم وسط مث تو بازم پای خدا روبه گوه میکشی تو شعر و کلمه ها روتو کوتاهی با قد خودت می سنجی آدما روبا خط کش شکستت می گیری فاصله ها روکه از چاله به چاه میبری قافله ها رو عفونت لزجی که میسوزونه لاپا روخشم حمق بی عمقی که داره میکنه ما رونماد موش و دم و سوراخ و دسته ی جاروتو تو خلسه ای نشئه از قدرتی و می خندی منم اونکه میخواد جر بده چرت قصه ها رواین یه سیل که آروم نمیشه چشاتو واکنببین رد خط میلیونی خاشاک و خاروبگیر و ببند و بزن بکش بدر و بدزد ببین میشه بازم پاک کنی حافظه ها روتنها رسم تو و تبار تو سهراب کشیه زمین چطور از یاد ببر خون ندا روتا وقتی خون تو رگامون نعرمون بلند تا کی میشه آخه خفه کنی حنجره ها روکه از هر قطره خون یه زن و هر کلمه یه مرد جاریه ساریه کاریه بگو آقا روکه مملکت با کفر می مونه اما نه با ستم این اول کار بشین بشمر حادثه ها رو
توی شهر ما قلبا رو دارنتوی شهر ما خنجر می کارن