Ashofteh bazar
دلم تنگ استدلم میسوزد از باغی که میسوزدنه دیداری نه بیدارینه دستی از سر یاریمرا آشفته میداردچنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیمبه جز بار پشیمانی نبستیمجوانی را سفر کردیم تا مرگنفهمیدیم به دنبال چه هستیمجوانی را سفر کردیم تا مرگنفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیاعجب بیهوده تکراریست دنیا
چه رنجی از محبتها کشیدیمبرهنه پا به تیغستان دویدیمنگاه آشنا دراین همه چشمندیدم و ندیدیم و ندیدمسبکباران ساحلها ندیدندبه دوش خستگان باریست دنیامرا در موج حسرتها رها کردعجب یار وفاداریست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیاعجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیستعجب فرسوده دیواریست دنیاعجب خواب پریشانیست دنیاعجب یار وفاداریست دنیاعجب دریای طوفانیست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیاعجب یار وفاداریست دنیا
عجب دریای طوفانیست دنیا