Nemidunam - نمیدونم
از این زندگیِ خالیمنو ببر به اون سالیکه تو اسممو پرسیدیبه روزی که منو دیدی
به پلههای خاموشیکه با من، رو به رو میشییه جور زل بزن انگارینمیشه، نمیشه چِشم بَرداری
منو ببر به دنیام وبه اون دستا که میخوام وبه اون شبا که خندونمکه تقدیرو نمیدونمبه اون شبا که خندونمکه تقدیرو، نمیدونم
از این اشکی که میلرزهمنو ببر به اون لحظهبه اون ترانهٔ شادیکه تو یادِ من افتادی
به احساسی که درگیرهبه حرفی، که نفسگیرهاز این دنیا که بیذوقهمنو ببر به اون موقعبه اون موقع
منو ببر به دنیام وبه اون دستا که میخوام وبه اون شبا که خندونمکه تقدیرو نمیدونمبه اون شبا که خندونمکه تقدیرو، نمیدونم
از این دوریِ طولانیمنو ببر به دورانیکه هر لحظه، تو اونجاییزیرِ بارونِ تنهایی
منو ببر به اون حالتهمون حرفا، همون ساعتبه اندوهِ غروبی کهبه دلشورهٔ خوبی کهتو چشمام خیره میمونیبه من چیزی بفهمونی
منو ببر به دنیام وبه اون دستا که میخوام وبه اون شبا که خندونمکه تقدیرو نمیدونمبه اون شبا که خندونمکه تقدیرو، نمیدونمنمیدونم، نمیدونم
(منو ببر به دنیام و...)