Yek Shab Atash Dar Nayestani Fotad
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت : کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم
زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
با چنين دعوي چرا اي كم عيار
برگ خود ميساختي هر نو بهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
شعر : مجذوب علیشاه