مجنوني
من انظر الى عينيه بعمق,انه انتمن ارتديه حول رقبتى كالغلال,انه انتمن اشتاق اليه كبحيرات الجليد,انه انتمن اراه كل ليلة في منامي,انه انت
احترق احترقاحترق واشتعلنيراني تشتعلكلانا يا مجنوني
من اضعته في غابات لم تر ضوءا ابداا,انه انتمن وضعته في شريط عمري,انه انتفي البحار الميتة والعواصف الشديدةكان من تذوقت ملوحة جلده,كنت انت
احترق احترقاحترق واشتعلنيراني تشتعلانا وانت يا مجنوني
من اضعه وساما على صدري,انه انتمن اجده ف مدن الغضب,انه انتمن اقول اين الارض اين السماء اين انافي حين اني واقفه في حدودي,انه انت
احترق احترقاحترق واشتعلنيرانى تشتعلكلانا يا مجنوني
ای بلای من
کسی که با فاصله های پرتگاه تا پرتگاه به چشمانش نگاه میکنم توییزنجیرهایی که بر گردنم هست، تو هستیهمچو برکه های کوهستان حسرت میخورمهرشب به خوابی که میرم آن خواب تویی
می سوزم، می سوزمشعله ور می شوم و می سوزمآتش درونم میسوزاندهم تورا و هم من را ای بلای من
در جنگلهای بدون آفتاب، پژمرده ام تو هستیکسی که با او به عمرم عمری اضافه میکنم توییدر بوران های دیوانه و در دریاهای گرسنهکسی که نمک وجودش را چشیدم تویی ای جانم
می سوزم، می سوزمشعله ور می شوم و می سوزمآتش درونم میسوزاندهم تورا و هم من را ای بلای من
ضربه های پی در پی که به سینه ام زده ام توییکسی که در شهرهای پر از خشم و غضب پیدا کردم توییزمین کجاست، آسمان کجاست، من کجا هستمکسی که در راه آمدنم مدام به مرزها گفته ام از او تویی
می سوزم، می سوزمشعله ور می شوم و می سوزمآتش درونم میسوزاندهم تورا و هم من را ای بلای من