Hikaye (حکایت)
حق با تو نبود ، با این که میدونستم همه رو میشنفتمپیدا کردی باز یک سبب برای جدا شدنمن رو هم باز کردی خیلی وقت پیش [از سرت] روحت آزادهپاک شده یک مهر از اشتیاقم[نسبت به عشق یک بی اعتمادی ایجاد شده]
از تو به من که هیچ خوشی نرسیدقلبم زخم بازهباور کردم بیش از حددروغ به خودم رو
دوباره یک حکایت از سر گذشت[به پایانش رسید]به درون چشمان نگاه کنان رفتداغ شدم، ایستادم برای تقدیر [تقدبرمو تماشا کردم][موندم این چه سرنوشته شومیه]رحم کردن به من از تو ساخته ست
تقسیم میشه قلب به دو نصفگذر زمان هم این زخم رو التیام نمی بخشهدر همه دنیاها جنگ بیفتهتنها یک قدرت برای من کافی بودبه جای بی رحمی به حالم عشق رو بیار دوباره دوباره