Tanhā Māndam - تنها ماندم
تنها ماندم، تنها ماندمتنها با دل بر جا ماندمچون آهی بر لبها ماندم
راز خود به کس نگفتممِهرت را به دل نهفتم
با یادت شبی که خفتمچون غنچه سحر شکفتم
دل من ز غمت فغان برآرددل تو ز دلم خبر ندارد
پس از این مخورم فریب چشمتشرر نگهت اگر گذارد
وصلت را ز خدا خواهماز تو لطف و صفا خواهمکز مهرت بنوازی جانم
عمر من به غمت شد طیتو بی من، من و غم تا کیدردی هست، نبود درمانش
تنها ماندم، تنها ماندمتنها با دل بر جا ماندمچون آهی بر لبها ماندم