alnıma yazdığın öyle yazı kisilmeye gücüm yetmiyor tanrımverdiğin sevda öyle sevda kiçekmeye gücüm yetmiyor tanrım
madem onu bana sev diye verdinmadem bu derdi çek diye verdinölesiye sevdim, neden ayırdınayrılık yazacaktın niye sevdirdin tanrım...
bağrıma yaktığın öyle ateş kisönmeye gücüm yetmiyor tanrımçektiğim ızdırap öyle acı kiölmeye gücüm yetmiyor tanrım...
خدایا اینی که رو پیشونی من نوشتی یه نوشته ایه کهقدرت پاک کردنش رو ندارمخدایا این عشقی که به من دادی یه عشقیه کهقدرت تحمل کردنش رو ندارم
حالا که اونو به من دادی که عاشقش باشمحالا که این غم رو بهم دادی تا تحملش کنممن که تا حد مرگ دوستش داشتم،برای چی جدام کردی؟اگه قرار بود جدایی رو تو سرنوشتم بنویسی برای چی کاری کردی کهبهش علاقمند شدم؟
خدایا توی سینم یه آتیشی روشن کردی کهقدرت خاموش کردنش رو ندارمخدایا اضطرابی که من میکشم به قدری ناراحت کنندست کهحتی قدرت مردن رو هم ندارم
حالا که اونو به من دادی که عاشقش باشمحالا که این غم رو بهم دادی تا تحملش کنممن که تا حد مرگ دوستش داشتم،برای چی جدام کردی؟اگه قرار بود جدایی رو تو سرنوشتم بنویسی برای چی کاری کردی کهبهش علاقمند شدم؟