(Vaghti to baa man nisti) وقتی تو با من نیستی
وقتی تو با من نیستی از من چه می مانداز من جز این هر لحظه فرسودن چه می مانداز من چه می ماند جز این تکرار پی در پیتکرار من در من مگر از من چه می ماند
غیر از خیالی خسته از تکرار تنهاییغیر از غباری در لباس تن چه می مانداز روزهای دیر بی فردا چه می آید؟از لحظه های رفته ی روشن چه می ماند؟
وقتی تو با من نیستی از من چه می مانداز من جز این هر لحظه فرسودن چه می مانداز من چه می ماند جز این تکرار پی در پیتکرار من در من مگر از من چه می ماند
از من اگر کوهم، اگر خورشید، اگر دریابی تو میان قاب پیراهن چی می ماندبی تو چه فرقی می کند دنیای تنها راغیر از غبار و آدم و آهن چه می ماند
وقتی تو با من نیستی از من که می پرسداز شعر و شاعر جز شب و شیون چه می ماند
وقتی تو با من نیستی از من چه می مانداز من جز این هر لحظه فرسودن چه می مانداز من چه می ماند جز این تکرار پی در پیتکرار من در من مگر از من چه می ماند