Azadeh ( آزاده)
(با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه امبا عزیزان درنیامیزد دل دیوانه ام در میان آشنایانم ولی بیگانه اماز چو من آزاده ای الفت بریدن سهل نیستاز چو من آزاده ای الفت بریدن سهل نیست میرود با چشم گریان سیل از ویرانه ام)
با آنکه همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من
با آنکه هر شب ناله ها چون مرغ شب سرداده ام مندر سر ندارم هوسی چشمی ندارم به کسی آزاده ام من
با آنکه از بی حاصلی سر در گریبانم چو گل شادم که از روشندلی پاکی ز دامانم چو گلخندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من
یارب چو من افتاده ای کو افتاده آزاده ای کوتا رفته از جانم برون سودای هستی آسوده ام آسوده از غوغای هستیگلبانگ مستی آفرین همچون رهی سرداده ام من مرغ شباهنگم ولی در دام غم افتاده ام منخندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من
(ما را دلی بود که ز دنیای دیگر استما را دلی بود که ز دنیای دیگر است ماییم جای دیگر و او جای دیگر استگر خلق را بود سر و سودای مال و جاه آزاده مرد را سر و سودای دیگر است)