Fire of Heart آتش دل
دل در آتشِ غمه رُخت تا که خانه کرد
دیده سِیله خون به دامَنم بَس روانه کرد
آفتابِ عمر من فرو رفتو ماهم از اُفق چرا سَر بُرون نکرد
هیچ صبح دم نشد فَلَق چون شفق ز خون دله مرا لاله گون نکرد
زِ رویه مَهت جانا پرده بر گشا در آسمان مه را مُنفعل نما
به ماه رویت سوگند که دل به مِهرت پایبند به طره ات جان پیوند
قسم به زَندو پازند به جانم آتش افکند خراب رویت یک چند
♪♪♪♪♪♪♪♪
بیا نگارا جمال خود بِنما، ز رنگو بویت خِجل نما گل را
رو در طرفه چمن بین بنشسته چو من
دل خون بس ز غمه یاری غنچه دهن
گل درخشنده چهره تابنده غنچه در خنده بلبل نعره زنان
هر که جوینده باشد یابنده دل دارد زنده بس کن آه و فغان
ز جور مه رویان شکوه گر سازی به شش در محنت مُهره اندازی
همچون سالک دست خود بازی
همچون سالک دست خود بازی
برگرفته شده از textahang.blog.ir