Gelayeha
گلایه هاداریوش
برای گفتن من شعر هم به گِل ماندهنمانده عمری و صدها سخن به دل ماندهصدا،که مرهم فریاد بودزخمِ مرابه پیش درد عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیستگر هم گله ای هست،دگر حوصله ای نیستسرگرم به خود زخم زدن در همه عمرمهر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیستدیری ست که از خانه خرابان جهانمبر سقفِ فروریخته ام چلچله ای نیستدر حسرت دیدار تو آواره ترینمهرچند که تا منزل تو فاصله ای نیست
رو به روی تو کی ام من؟یه اسیر سرسپردهچهره ی تکیده ای که تو غبار آینه مردهمن برای تو چی هستم؟کوه تنهای تحملبین ما پل عذابه،من خسته،پایه ی پُلای که نزدیکی مث من به من،اما خیلی دوریخوب نگام کن تا ببینی چهره ی درد و صبوری...
کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستماز تو بیش از همه دنیا،از خودم،بیش از تو خستمببین که خستم،غرور سنگم،اما شکستمکاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکستمتو بخونی،تو بدونی از خودم بیش از تو خستمببین که خستم تنها غروره عصای دستم
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابمنه صبورم و نه عاشق من تجسم عذابمتو سراپا بی خیالی من همه تحمل درد!!تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد...
زیر بار با تو بودن یه ستون نیمه جونماین که اسمش زندگی نیست جون به لبهام می رسونمهیچی جز شعر شکستن قصه ی فردای من نیستاین ترانه ی زواله این صدا صدای من نیستببین که خستمتنها غروره عصای دستم
کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستماز تو بیش از همه دنیا،از خودم،بیش از تو خستمببین که خستم،تنها غروره عصای دستم...
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم نه صبورم و نه عاشق من تجسم عذابمتو سراپا بی خیالی من همه تحمل درد!!...تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد