جان من Jane man
جان تو جان من حاکم و قربان منسفره ی خانه من طعم لبت نان منخوش بگو تا دَم از خوشه ی تو نوش کنمشاه شیرین بیان صورت خندان من
حکم به کشتار بده بنده و قربانی اماز تو آزادم آن لحظه که زندانیزان به تو بوسه بر آه جگر سوز منمُهر دیوانگی طالع پیشانی ام
عشق دیوانه ، زهر جانانهاز تو مینوشم و سرمست و سبک بال منبیت ویرانی ، شعر ایرانیاز تو میخوانم و شب نقطه ی بیدار منم
جان تو جان من حاکم و قربان منسفره ی خانه من طعم لبت نان منخوش بگو تا دَم از خوشه ی تو نوش کنمشاه شیرین بیان صورت خندان من
عطش روی تو دارم شب دیدار باشنفس خفته ی بی عاطفه بیدار باشهوس عطر تو هست و تب آغوش نیستصحبت از موی تو هست و گوش تو گوش نیست
ای دل ای عاشق موج بی قایقمی روی تا بزنی سر به کدامین سنگای دل ای تنها مست و بی پروابی سپر می بری ام سمت کدامین جنگ
جان تو جان من حاکم و قربان منسفره ی خانه من طعم لبت نان منخوش بگو تا دَم از خوشه ی تو نوش کنمشاه شیرین بیان صورت خندان من