لو کنت قادر ع البعاد أنا مش قادر علیه
بتوحشنى بتوحشنى أه أه
حبیبى … بحبک … بروحى … بقلبى … بعقلى
یاللى یاللى یاللى معندکش قلب
أیام وأنا بیک مشغول مشتاق لعینیک على طول
تسبقنى عینى لیک یا عینى قلبى معاک یقول
یا حبیبى ازاى أنساک ده أنا روحى تروح ویاک
الشوق تعبنى وقلبى سابنى سابنى وراح معاک
اگر تو می توانی جداییمان را تحمل کنی، من نمی توانم
دلتنگ توام، دلتنگ توام
عزیزم، دوستت دارم، با همه هستی ام، قلبم، عقلم
تو تو تو، کسی که قلبی ندارد
این روزها من شدیدا گرفتارم، همیشه شور و شوق این را دارم که چشمانت را ببینم
چشمانم مرا به دیدن تو سوق می دهند، ای چشم من، قلب من که با توست می گوید
عزیزم، چگونه می توانم تو را فراموش کنم وقتی روح من با تو همراه شده و رفته است
عشق مرا آزار می دهد و قلب من مرا ترک کرده است، بگذار با تو باشم